داستانی از جنس گاندو، واقعی و دردناک، خیانت و جاسوسی

 

از قسمت چهل و شش تا پنجاه و شش

 

قسمت چهل و‌ ششم

دلم قرص شد دستش و بوسیدم و خداحافظی کردم و اومدم بیرون. رفتم مستقیم سمت ویلا. البته ویلای خودمون نرفتم. رفتم خونه ی داریوش.

چون منطقه رو زیاد نمیشناختم، به داریوش گفتم بیا باهم بریم یه گوسفند بگیریم. رفتیم و یه گوسفند گرفتیم بهش گفتم قصاب یا یه نفر که ذبح کنه سراغ داری؟

گفت: آره سراغ دارم.

رفتیم یه جایی یه قصاب و سوار کردیم و آوردمش همون ویلای مادرم اینا. به داریوش گفتم کنارش باش و وقتی قصاب گوسفند و ذبح کرد، گوشتش و توی محله تقسیم کن.

خیلی دلم گرفته بود. پیام دادم به مهدی و نوشتم:

+سلام علیکممیخوام ببینمت. دفتری؟

_سلام. نه داداش. دارم میرم خونه. بیا اونجا.

+مزاحم نباشم.؟

_پاشو بیا مسخره بازی درنیار. مزاحمم چیه؟ منتظرتم.

+میام. یاعلی

رفتم خونه مهدی. خانومشم بود.

ادامه مطلب

درس هایی از اصول عقاید اسلامی ویژه جوانان / امامت / اثبات خلافت بلافصل امیرالمومنین علیه السلام

درس هایی از اصول عقاید اسلامی ویژه جوانان / امامت / ضرورت وجود امام معصوم علیهم السلام

درس هایی از اصول عقاید اسلامی ویژه جوانان / امامت / صفات و جایگاه امام علیه السلام

درس هایی از اصول عقاید اسلامی ویژه جوانان / معاد / بهترین توشه برای سفر آخرت تقواست

درس هایی از اصول عقاید اسلامی ویژه جوانان / معاد / اثبات معاد از راه بقاءروح

درس هایی از اصول عقاید اسلامی ویژه جوانان / معاد اثبات معاد از طریق فطرت، حکمت الهی، عدالت الهی

درس هایی از اصول عقاید اسلامی ویژه جوانان / معاد / اثبات وقوع معاد

یه ,  ,بیا ,گفتم ,گوسفند ,قصاب ,یه گوسفند ,داریوش گفتم ,و شش ,رفتم خونه ,به داریوش

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ثبت آگهي دانلود کتاب- کنکوری ها خرید اینترنتی پادگان جوادنیا قزوین #خاطرات خدمت سربازی درج آگهی شما در 120 سایت تجاری | تبلیغات | بازاریابی گرافیک‌نگار ایبنا و خبر ـــــــــــ کارشناسی ارشد مهندسی صنایع ، گـرایـش مدیریت پروژه ــــــــــــ مؤسسه آموزش عالی زند 87816534 اخبار جدید